شب های دلتنگی
حالا دیگر چند وقتی است هیچ چیزی ناراحتم نمیکند... هی روزگار! چراغت روشن است ولی صدایت قطع و وصل میشود!
هر كسي آمد مرا در خويش پيدا كرد ورفت در نگاهم بي كسي را يك معما كرد ورفت با كليد خستگي درهاي حسرت را گشود تكه هاي قلب خود را نذر فردا كرد و رفت فكرهاي پخته اش را پشت افكارم نوشت نسخه هاي بي كسي را بازامضاء كردورفت در نگاهي كه مرورش ،ياد آبي پاك بود كينه هاي كهنه اش را غرق دريا كرد و رفت دستهايش را پر از باران احساسم نمود آسمان را در نگاه خاك معنا كرد ورفت .
نظرات شما عزیزان:
*ممنون میشم عضو خبرنامه وبلاگ بشید*
Power By:
LoxBlog.Com |